معنی شکنجه و عذاب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شکنجه

شکنجه. [ش ِ ک َ ج َ / ج ِ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج. هروانه. عقوبت. تعذیب. سیاست. کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب. (غیاث) (منتهی الارب). در اصل شکستن و پیچیدن و عذاب دادن دزد و گنهکار بوده است. (انجمن آرا). رجز. رجس. عقاب. عقوبت. نقمت. اشکنجه. شکنج. عذاب که بر تن دهند. اثام. باهک. (یادداشت مؤلف): از تنگی مخرج آن رنج بیند که در هیچ شکنجه آن صورت نتوان کرد. (کلیله و دمنه).
کوه محروق آنکه همچون زر به شفشاهنگ در
دیو را زو در شکنجه ٔ حبس خذلان دیده اند.
خاقانی.
بربط کری است هشت زبان کش به هشت گوش
هر دم شکنجه دست توانا برافکند.
خاقانی.
در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361).
چشم نیلوفر از شکنجه ٔ خواب
جان درانداخته به قلعه ٔ آب.
نظامی.
روزها آن آهوی خوش ناف نر
در شکنجه بود در اصطبل خر.
مولوی.
گرچه اندک بضاعتم باری
سودم آمد شکنجه ٔ بسیار.
ابن یمین.
- شکنجه دیدن، معذب شدن.
|| نوعی از تعذیب. (غیاث) (یادداشت مؤلف). نوعی ازتعذیب و آن چنان است که گنهکار را اول نی چون کاز بر پوست چسبانند و باز به انبر آتش درگرفته گوشتش میبرند و در آتش می اندازند و زخمها به نمک آلایند. و با لفظ کردن و کشیدن مستعمل و همچنین است شکنجه کش. (آنندراج):
راست روشن به زخمهای درشت
در شکنجه برادرم را کشت.
نظامی.
آنان که علم ز دود بر پا دارند
با تنباکو مدام سودا دارند
دارند همیشه آتش و انبر و نی
اسباب شکنجه را مهیا دارند.
حکیم رکنای مسیح کاشی (از آنندراج).
باور نمی کنم که به وقت شکنجه هم
از خادمان کسی نمک او چشیده ست.
شفیع اثر (از آنندراج).
صدهزار آدمی در پنجه ٔ شکنجه و چنگال سکال ایشان افتادند و در زیر طشت آتش گرفتار شدند. (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان).
- شکنجه ٔ آب نمک، نوعی از تعذیب که گنهکاران را به خوردن آب نمک میکنند. (آنندراج):
از گریه شرح جور تو گر یک به یک کنم
صد بحر را شکنجه به آب نمک کنم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| دهق. دو چوب که بدان دزد و گناهکار را عذاب دهند. (یادداشت مؤلف).
- در شکنجه کشیدن، به چوب شکنجه بستن.شکنجه دادن: ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد... در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت... (گلستان).
- || تعذیب. (منتهی الارب).
- شکنجه نهادن، به چوب شکنجه بستن: شکنجه بر کعبش نهادند تاودایع و ذخایر و دفاین به دست بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344).
|| قید صحافی. (ناظم الاطباء). افزاری است مجلدان را و آنرا قید نیز گویندو آن مجاز است. (آنندراج). || چوب گوشه ٔ جوال. شظاظ. شجار. فدرنگ. قطان. گمان میکنم فدرنگ شکنجه همان شجار و قطان عرب باشد. (یادداشت مؤلف): قطان، چوب فدرنگ و شکنجه ٔ هودج. (منتهی الارب). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شکنجه ٔ جامه، جندره. (صحاح الفرس). || شکنج. چین. (یادداشت مؤلف). منه: حبک الماء... و حبک الدرع و حبک الشعر؛ شکنجه ٔ آب است... و جوشن و مو. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 133).


چرخ شکنجه

چرخ شکنجه. [چ َ خ ِ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دستگاهی مخصوص شکنجه دادن و عذاب کردن.


عذاب

عذاب. [ع َ] (ع اِ) آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد. (از اقرب الموارد). ج، اَعذبه. || نکال. (قطرالمحیط). || هر چه به نفس رسد از الم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکنجه. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کل عذاب فی القرآن فهو التعذیب، ألا و لیشهد عذابها طائفه. فان المراد الضرب. (اقرب الموارد). سیاست و عقوبت. (ناظم الاطباء). تنبیه و زدن تازیانه. (ناظم الاطباء). || جفا و بلا:
خود نبینی مگر عذاب وعنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب.
ناصرخسرو (دیوان، چ تقوی ص 35).
و بباید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. (کلیله و دمنه). و اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت. (کلیله و دمنه). یا دینداری بودکه از عذاب بترسد یا کریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه).
اینکه می بینم به بیداری است یا رب یا بخواب
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب.
انوری.
ای مالک سعیر برین راندگان خلد
زحمت مکن که زحمت من بس عذابشان.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گرچه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
گر هزاران سال باشی در عذاب
میتوان گفتن که بس آسان بود.
عطار.
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عذاب.
سعدی.
- به عذاب آوردن، به تنگ آوردن. به ستوه آوردن.
- عذاب ابد، عذاب همیشگی و دائمی:
از خطر آتش و عذاب ابد
دین و خرد کرد، در حصار مرا.
ناصرخسرو.
- عذاب النار، عذاب نار. آتش جهنم. شکنجه ٔ جهنم:
زینهار از قرین بد زنهار
و قنا ربناعذاب النار.
سعدی.
- عذاب الیم، رنج وشکنجه ٔ سخت:
خسته از محنت و بلای حجاز.
رسته از دوزخ و عذاب الیم.
ناصرخسرو.
مگر کرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن شب عذابی الیم.
سعدی (بوستان).
- عذاب بردن، رنج بردن. سختی کشیدن:
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.
رودکی.
- عذاب دادن، اذیت کردن. شکنجه دادن:
بار در افکن که عذابت دهد
نان ندهد تا که به آبت دهد.
نظامی.
- عذاب سقر، عذاب جهنم. عذاب آخرت:
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانیا عذاب سقر کزتو باز ماند.
- عذاب کده، محل شکنجه، محل اجرای حدود و تعزیرات:
مثل است این که در عذاب کده
حدزده به بود که بیم زده.
سنائی.
- || کنایه از دنیاست که حضرت امیر فرمودند:
الدنیا بالبلاء محفوفه.
- عذاب کردن، شکنجه دادن:
چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان
این چنین حکم و قضای ایزد دادار نیست.
ناصرخسرو.
گر جمله را عذاب کنی، ور عطا دهی
کس را مجال این نه که این چون و آن چرا.
سعدی.
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویشتن کن اگرم کنی عذابی.
سعدی.
- عذاب کشیدن، شکنجه کشیدن. دشواری کشیدن.
- عذاب نمودن، شکنجه دادن:
خودنبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب.
ناصرخسرو.


شکنجه کش

شکنجه کش. [ش ِ ک َ ج َ/ ج ِ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) شکنجه کشن-ده. آنکه تحت عذاب و شکنجه قرار دارد. (یادداشت مؤلف):
سپاه درد و غم از هر طرف هجوم کنند
که دل شکنجه کش عیشها و عشرتهاست.
طالب آملی (از آنندراج).


شکنجه نمودن

شکنجه نمودن. [ش ِک َ ج َ / ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ / دَ] (مص مرکب) شکنجه کردن. عذاب دادن. تعذیب. (یادداشت مؤلف):
وآن غلامان را شکنجه می نمود
که دفنیه ٔ خواجه بنمایید زود.
مولوی.
رجوع به شکنجه کردن شود.

فرهنگ عمید

شکنجه

آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار، یا واداشتن به انجام کاری،
* شکنجه کردن: (مصدرمتعدی)
شکنجه دادن، رنج‌وآزار دادن،
آزار کردن متهم با آلات و ادوات شکنجه تا از او اقرار بگیرند،


عذاب

شکنجه، آزار،
رنج و درد،
* عذاب دادن (کردن): (مصدر متعدی) آزار دادن، شکنجه کردن،
* عذاب کشیدن (بردن): (مصدر لازم) درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن،

فرهنگ فارسی هوشیار

شکنجه

آزار و ایذاء و رنج، عذاب دادن

عربی به فارسی

عذاب

زجر , عذاب , شکنجه , ازار , زحمت , عذاب دادن , زجر دادن

فارسی به عربی

شکنجه

تعذیب، عذاب، ماساه

مترادف و متضاد زبان فارسی

شکنجه

آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عذاب

شکنجه

معادل ابجد

شکنجه و عذاب

1157

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری